آیا هنوز وقت آن نرسیده که با خدا آشتی کنیم ؟

ن : ف م

دعاي پاک و خالص

 

زني با لباسهاي كهنه و نگاهي مغموم، وارد خواروبار فروشي محل شد و از فروشنده خواست كمي خواروبار به او بدهد.

وي گفت كه شوهرش بيمار است و نمي تواند كار كند، كودكانش هم گرسنه هستند. فروشنده به او اعتنايي نكرد و حتي تصميم گرفت بيرونش كند. زن نيازمند باز هم اصرار كرد. اما فایده ای نداشت.

مشتري ديگري كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را مي شنيد به فروشنده گفت: ببين خانم چه مي خواهد خريد او با من.

فروشنده با اكراه گفت: لازم نيست، خودم مي دهم! فهرست خريدت كجاست؟ آن را بگذار روي ترازو، به اندازه وزنش هر چه خواستي ببر!

زن لحظه اي درنگ كرد و با خجالت، تكه كاغذي از كيفش درآورد و چيزي روي آن نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند كه كفه ترازو پايين رفت. خواروبار فروش باورش نمي شد اما از سرناباوري، به گذاشتن كالا روي ترازو مشغول شد تا آنكه كفه ها با هم برابر شدند.

در اين وقت؛ فروشنده با تعجب و دلخوري، تكه كاغذ را برداشت تا ببيند روي آن چه نوشته است. روي كاغذ خبري از فهرست خريد نبود، بلكه دعاي زن بود كه نوشته بود: اي خداي عزيزم! تو از نياز من باخبري، خودت آن را برآورده كن. فروشنده با حيرت كالاها را به زن داد و در جاي خود مات و مبهوت نشست.

زن خداحافظي كرد و رفت و با خود انديشيد: فقط خداست كه مي داند وزن دعاي پاك و خالص چقدر است.

 



:: موضوعات مرتبط: دعـــا، داستان،حدیث،آیه،جمله ، ،
:: برچسب‌ها: داستان درباره دعا, دعای خالص, داستان فروشنده و زن فقیر,


ن : ف م

چگونه دعا کنیم؟

 

مردي از حضرت محمد صلی الله علیه و آله پرسید: چه کـنـيـم کـه دعـاهايمان مـستجاب شـود؟

حضرت پـاسـخ داد: بـا زبـانـي دعـا کنيد کـه بـا آن گنـاه نکــرده بـاشـيـد.

مرد متعجب و ناراحت شد و گفت: یا رسول الله (ص) همه ما زباني آلوده به گناه داريم!

حضرت فرمودند: زبان تـو براي تـو گنـاه کـرده است نه براي برادر تو . پس زبان تو نسبت به برادرت بي‌گناه است و زبان او نسبت به تو.


براي يکديگر دعا کنيد تا مستجاب شود.

 



:: موضوعات مرتبط: دعـــا، ،
:: برچسب‌ها: داستان درباره دعا, حضرت محمد(ص), دعا, مستجاب, گناه, خدا,


ن : ف م

پيشنهاداتی برای دعا کردن


1- هر روز مدتي را به سکوت بگذرانيد . جسمتان را آسوده کنيد، افکارتان را از مشکلات برگيريد و متوجه خدا کنيد و بدين ترتيب ذهن و روحتان را استراحت بدهيد . جواب هر مشکلي در خدا نهفته است. وقتي که ذهنتان را بر خدا متمرکز کنيد، راه حل بطور خودکار به سراغتان مي آيد . آنقدرمنتظرشويد تا جواب را دريابيد، حتي اگر انتظارتان ساعتها طول کشد.

2- با خدا صحبت کنيد، همانطور که با دوستتان حرف می زنيد . دعا، گفتگو با خدا و سخن گفتن با او بعنوان دوستي عزيز و صميمي است. ساده و طبيعي با خداحرف بزنيد . هرچه را در دل داريد به او بگوييد. نگوييدکه خدا همه چيز را ميداند پس چرا آنچه را که ميداند برايش تکرار کنم! وقتي هرچه رادر دل دل داريد به او بگوييد، آماده دريافت پيام خدا خواهيد شد . در دعا فکر نکنيد که بايد از کلمات و عبارات رسمي و ادبي استفاده کنيد . با خدا به زبان خودتان سخن بگوييد . زباني که خدا دوست دارد، زبان دل است، زبان عشق.

3- بسياري از مردم احساس ميکنند چنان پليد و گناهکارند که نميتوانند به خدا نزديک شوند،  اما خدا همچون ما در ماست . اگر کودکي در چاله اي بيفتد و سرا پا آلوده شود، چه خواهدکرد؟ نزد مادرش ميرود و ميگويد: مادر! من کثيف شده ام . مرابشوي وتميز کن!

4- دوباره و دوباره با خدا سخن بگوييد . هر اندازه که ميتوانيد با او حرف بزنيد . وقتي که در اتوبوس هستيد، در ميان هر کاری، وقتي که غذا ميخوريد با او حرف بزنيد . چشمانتان را يک دقيقه ببنديد تا دنيا از نظرتان دور شود، آنگاه کلامي به خدا بگوييد . به درون نگاه کنيد و نفس عميقي از عشق به بيرون بفرستيد . اين کار باعث ميشود که احساس کنيد خدا به شما نزديک است و هرگز تنها نيستيد.

5- وقتي که هنگام دعا چيزي را تقاضا ميکنيد، هرگز فراموش نکنيد ممکن است چيزهايي که ميخواهيد برايتان خوب نباشد . براي دريافت آنها دعا کنيد اما به خدا بگوييد در صورتي خواسته تان را اجابت کند که مطابق با خواست او باشد زيرا خواست او جز خير و خوبي نهايي شما نيست . دعا کنيد: "خدايا! باشد که خواست تو و نه خواست من تحقق پذيرد!"

6- اگر عزيزانتان از شما دورند، نگران آنها نباشيد، بلکه آنها را به آغوش پر مهرخدا بسپاريد. شما نميتوانيد در کنار آنها باشيد، اما خدا ميتواند.

7- هر روز بايد براي کساني که با شما بدرفتاري کرده اند يا آنها را دوست نداريد، دعا کنيد . نفرت، انزجار، بدخلقی و خشم موانع بزرگي در راه استجابت دعا هستند.

"جي.پي.واسواني"



:: موضوعات مرتبط: دعـــا، داستان،حدیث،آیه،جمله ، ،
:: برچسب‌ها: دعا, جملات زیبا درباره دعا, خدا, مناجات, جي, پي, واسواني,


ن : ف م

اثر دعا


شب جمعه بود و
طبق معمول هر هفته ، زینت خانم ، از مراسم دعای کمیل  برگشته بود و استراحت می کرد ...

در همين حال نوه اش مریم از راه رسيد و با کنايه بهش گفت: مامان بزرگ ، بازم رفته بودی دعای کمیل؟! این هفته از دعا چی فهمیدی؟!

زینت خانم مدتي  فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت: هیچی دخترم ، اصلاً يک کلمه اش رو هم  نفهمیدم !!!

مریم پوزخندي زد و بهش گفت: تو که از دعا هیچی نمی فهمی واسه چي هر هفته ميري و خودتو خسته می کنی؟!!

زینت خانم لبخندی زد و گفت: عزيزم ، ممکنه  بري از آشپزخونه یه سبد برداری و از حوض پر آب کنی و برام بیاری؟!

مریم با تعجب پرسيد: توی سبد آب بریزم؟! امکان نداره با اين همه شکاف و درز ، آبي توش بمونه!!!

زینت خانم اصرار کرد: خواهش می کنم برو بیار عزيزم!

دخترک غرولندکنان و در حالي که مادربزرگش رو مسخره ميکرد ، سبد رو برداشت  و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت  و با لحن پيروزمندانه اي گفت: من ميدونستم که امکان پذير نيست ، ببين حتي يه قطره آب هم ته سبد نمونده! 

مادر بزرگ سبد رو از دست مریم گرفت و با دقت زيادي وارسيش کرد و گفت: آره ، راست  ميگي اصلا آبي توش نيست ، اما بنظر ميرسه سبد تميزتر شده ، يه نيگاه بنداز ...!



:: موضوعات مرتبط: دعـــا، داستان،حدیث،آیه،جمله ، ،
:: برچسب‌ها: داستان زیبا درباره دعا, دعا, آثار دعا, داستان سبد و حوض آب,


صفحه قبل 1 صفحه بعد